ما، ميان مشروعيت الهى و دينى تفاوت قائل مىشويم. به يك بيان مىتوان گفت ميان اين دو، رابطه عموم و خصوص مطلق برقرار است و مشروعيت الهى اعم از مشروعيت دينى است. هر مشروعيت دينى الهى است ولى لزوماً هر مشروعيت الهى دينى نمىباشد. مشروعيت الهى در تعريفى كه آمد يك نوع انتساب عام حكومت و حكمرانى به خداوند است اما مشروعيت دينى يك مشروعيت الهىِ نهادينه شده، كاناليزه و منضبط در دايره دينى خاص مىباشد. مثلاً پيامبران و ائمه معصومين عليهمالسلام و علماى دينى در عصر غيبت مشروعيت دينى داشتهاند و همان گونه كه گفتيم صد البته اين مشروعيت دينى، الهى است.
نكتهاى كه بايد بدان توجه كرد اين است كه چه بسا در حدوث حكومتى يك نوع مشروعيت خاص نقش داشته باشد ولى آن حكومت در استمرار، آميخته به انواع ديگر مشروعيت شود. يا اينكه در آغاز منشأ مشروعيت حكومتى يك نوع خاصى است ولى در استمرار با آغشته كردن آن مشروعيت به نوعى ديگر، قسم جديدى را وانمود و جا مىزنند. مانند حكومتى كه بر اساس قهر و غلبه بر سر كار مىآيد ولى بعداً به حكومت و جايگاه حاكم، جنبه خدايى و الهى داده مىشود؛ اتفاقى كه در مورد بسيارى از پادشاهان ايران افتاده است. يا اينكه با زور و كودتا حكومت تشكيل مىشود ولى بعداً جنبه سنتى و مشروعيت موروثى آن مطرح مىگردد
البته در برخى موارد صرف وانمود كردن نوعى خاص از مشروعيت توسط حاكمان باعث نمىشود كه حقيقتاً نوع مشروعيت هم متحول شود. از همين زاويه يكى از نويسندگان به درستى به اين نكته اشارت دارد كه وقتى پادشاهان مشروعيت خود را الهى و عطيه الهى معرفى مىكنند اين كفايت نمىكند و در واقع امر، اين «قدرت» است كه پديدآورنده نوعى كاريزماست و به كارگيرى و اعمال مستمر قدرت به خودى خود و فى حدّ ذاته مشروعيتآور است.